• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
چهار شنبه 27 بهمن 1400
کد مطلب : 153961
+
-

یک برش ته‌دیگ برای خود  تنهایم

الهام مصدقی راد، روزنامه نگار

 می‌خواهم خودم را هم ببینم؛خود  تنهایم را؛ خود  فارغ از همسری، خود  فارغ از مادری. نمی‌خواهم از آن مادرهایی باشم که خوشی‌شان فقط و فقط به خوشی فرزندانشان گره خورده است.از آنها که بعد از گذشت چند سال، هویت‌شان را فقط با نقش مادری‌شان می‌شناسند و تعریف می‌کنند. نمی‌خواهم از آن مادرهایی باشم که دست فرزندم دست من، چشم فرزندم چشم من، خواست فرزندم خواست من باشد؛ او تمام  من است و از من جدا. تلاش می‌کنم از آن مادرهایی نباشم که تفریح و مهمانی دونفره با همسرشان را زهر می‌کنند. از آنها که هرچه می‌خورند می‌گویند چیزی از گلویم پایین نرفت بچه‌ها نبودند، خوشی‌ام نیمه ماند بچه‌ها نبودند. نمی‌خواهم از آن مادرهایی باشم که سال‌ها بعد تنهایی‌ام را به گردن فرزندانم بیندازم، جوانی‌ام را از آنها طلب کنم و بعد افسرده و دلمرده حسرت روزهای رفته را آه بکشم. من برای شادی فرزندانم وقت می‌گذارم، با آنها بازی می‌کنم، برایشان کتاب می‌خوانم، با هم آشپزی می‌کنیم، با هم سجاده پهن می‌کنیم و نماز می‌خوانیم، با هم کیف می‌کنیم...اما من نمی‌خواهم خودم را در این میان گم کنم، خودم را ذوب کنم در فرزندانم، یک تکه‌ام مال تو، تکه دیگرم برای تو... و هیچ‌چیز نماند نه برای همسری‌ام و نه برای خودم، خود  تنهایم! خود تنهایم گاهی روزها می‌خواهد یکی دوساعت بیشتر بخوابد.گاهی می‌خواهد با دوستانش وقت بگذراند یا می‌خواهد گوشه‌ای آرام و دنج در خانه کتاب بخواند یا چیزی بنویسد. تازگی‌ها دلش می‌خواهد نقاشی بکشد، مقوا و آبرنگ و قلممو را مقابلش بگذارد و بی‌آنکه استعداد نقاشی داشته باشد رنگ‌ها را بازی دهد. گاهی وقتی برای خانه خرید می‌کند، بسته شکلات مورد علاقه‌اش را می‌خرد و در هزار توی کیفش پنهان می‌کند تا دور از چشم بچه‌ها با چای بخورد. تازگی‌ها پیش از آنکه بچه‌ها جعبه شیرینی را خالی کنند چند تکه از خوشمزه‌ترین‌هایش را در ظرفی جداگانه در انتهای یخچال پنهان می‌کند.خود  تنهایم گاهی وقت‌ها بدجنسی هم می‌کند، بی‌آنکه کسی ببیند خوش‌رنگ‌ترین ته دیگ‌های سیب‌زمینی ماکارونی را همان‌جا سر قابلمه می‌خورد و بعد مابقی‌شان را سر میز می‌آورد.خود  تنهایم چند وقت پیش هوس زیارت کرده بود؛ تنها بدون همسر و فرزندانش. یکی دو ساعتی خودش بود و تسبیح و ضریح کوچک امامزاده صالح(ع).خود  تنهایم دیروز به بچه‌ها گفت:«این دفتر گلدار و رنگی را برای خودم خریده‌ام، برای یادداشت‌های کاری‌ام، کسی برش ندارد.» خودش گشته بود و حال خوب‌کن‌ترین دفتر را پیدا کرده بود. من تلاش می‌کنم خود  تنهایم را آرام آرام از میان نقش فقط همسر یا فقط مادری‌ام  خارج کنم، ببینمش، دوستش داشته باشم، هوایش را داشته باشم، به همه معرفی‌اش کنم تا آنها هم به او عادت کنند، دوستش داشته باشند و به خواسته‌هایش احترام بگذارند.حالا نشسته‌ام در گوشه‌ای دنج، شکلات دوست‌داشتنی‌ام را با چای می‌خورم و نفس عمیقی می‌کشم تا خود  تنهایم خستگی‌اش در برود.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :